الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نامه هایی به کودک زاده نشده

خاطره زایمان

امروز بالاخره میخوام خاطره زایمانمو با جزئییات کاملش بنویسم: عصر روز سه شنبه دوازدهم آذر آخرین ویزیت دوران بارداری رو داشتم با مامان و همسرم رفتیم مطب دکتر قرار بود هفته بعدش یعنی 19 آذر برم بیمارستان برا سزارین ، یک ساعتی منتظر شدیم تا نوبتم برسه قبل اون منشی فشار خون و وزنمو گرفت وزنم 71/5 شده بود یعنی حدود 11-12 کیلو از اول بارداریم چاق شده بودم فشارم هم 14 روی 9 بود معمولا فشار من 12 روی 9 بود وقتی رفتم داخل اتاق دکتر دوباره مثل همیشه صدای قلب جنین رو چک کرد که خدا رو شکر مشکلی نبود ولی گفت چون چند هفته پیش هم فشارم یه کمی بالا بوده بهتره برم بیمارستان و یکی دو ساعت تحت نظر باشم اگه فشارم پایین اومد میتونم برم خونه و هفته ب...
27 بهمن 1392

اولین عکس سونوگرافی

اولین سونویی که رفتم برای دیدن ضربان قلب جنین این بود دخترکم اندازه یه لوبیا بود! اونموقع بود که من و همسرم  عاشقش شدیم. سن کوچولوی ما هشت هفته و یه روز و قدش فقط 17 میلیمتر بود  ...
16 بهمن 1392

واکسن دو ماهگی

امروز واکسن دو ماهگی دخملی رو زدیم. نیم ساعت قبلش بهش استامینوفن دادم فعلا که خدا رو شکر حالش خوبه و خوابیده تب هم نداره! رو پاش هم کمپرس سرد گذاشتم که درد نداشته باشه وقتی خواستن واکسنشو بزنن من نرفتم داخل اتاق همسری بردش همه اش میگفتم خدا کنه گریه نکنه البته یه کوچولو گریه کرد بعدش خوابید. امیدوارم تا فردا تب نداشته باشه الانم مثل فرشته ها خوابیده  ...
15 بهمن 1392

واکسن دو ماهگی 2

دیروز دخترم از ساعت 12 تا 1 ظهر نمیتونست پاهاشو تکون بده و گریه میکرد و جییییغ میکشید خیلی اذیت شد دلم براش میسوخت کم مونده بود منم باهاش گریه کنم پاهشو بستم که نتونه تکونشون بده چون هر بار که تکونشون میداد گریه میکرد بعد بزور ساکتش کردم و  خوابوندمش. ساعت یک و نیم همسری زنگ زد حال النا رو بپرسه گفتم درد داره و گریه میکنه اونم گفت زودتر از سر کار برمیگرده تا کمک کنه دختری تا ساعت 3:30 که باباش اومد خوابید بعد با صدای باباش بیدار شد و با لبخند ازش استقبال کرد. خدا رو شکر درد پاهاش کم شده بود و میتونست پاهاشو تکون بده  شب رو هم به لطف قطره استامینوفنی که خورده بود خوووووب خوابید و تب هم نداشت ...
15 بهمن 1392
1